به درد عشق درماندم، ره درمان نمیدانم
که آن مقصود دشوار است، و من آسان نمیدانم
ز مهر رنگ رخسارش، نظر دارم به گل اما
سبک بیزار میگردم، چو بوی آن نمیدانم
لبش خندید و من دیدم، دهانش را چو یک ذره
ولی در نور مهر اکنون، چو شد پنهان نمیدانم
به دکّان طبیب عشق من ره بردهام لیکن
به گرد او همیگردم، در دکّان نمیدانم
چو من زنار زلفش را، طلب کردم به هر سوئی
شوم در کافری جویم، چو در ایمان نمیدانم
مرا ای باغبان کم گو که سوی گلستان مگذر
که من آن گل که میجویم، به هر بستان نمیدانم
به چین طرهٔ زلفش شبی گم شد دل ناصر
من سرگشتهٔ بیدل، شدم حیران نمیدانم