چهره بر خاک درت شب همه شب میمالم
چه کنم نیست جز این زر که شنیدی مالم
سالها شد که در این دیر مغان میگردم
آنچنان میگذرانم که مپرس احوالم
چون قدح خون جگر میخورم و میخندم
همچو نی ضرب جفا میکشم و مینالم
من ازین قامت چون حلقه و اشک چو گهر
دارم امید که رخ بر رخ خوبت مالم
عالمی با لب شیرین تو دارد ناصر
با خبر شو که نداری خبری از عالم