چو گرد در رهت افتادهام که برخیزم
به دامن تو ازین رهگذر در آویزم
نظر به قد تو دارم که فتنه از بالاست
چو لاف عشق زدم از بلا نپرهیزم
من و شمایل شیرین و شورش فرهاد
که کوه هجر نماید شُکوه پرویزم
گل وفا دمد و خار محنت آرد بار
به هر زمین که من از آب چشم خود ریزم
تنم برهنه چو تیغ و زبان پر از گفتار
دل چو سنگ تو داده است آهن تیزم
تو پادشاهی و بند تو عین آزادیست
منت که بندهٔ خاصم ز بند نگریزم
شده است چون لب ودندان تو ز لعل و گوهر
سخن به صنعت ترصیع گوهر آمیزم
اگر برد چو صبا ناصر از وصال تو بوی
هزار معنی رنگین چو گل بر انگیزم