تو آفتابی و من ذرهٔ هوا دارم
که از هوای تو حاصل همین هوا دارم
میان چشم و دل از آب دیده خون افتاد
کجا است نقش خیالت که ماجرا دارم
ز خاک کوی تو کحلالجواهر آرد باد
که دیده بر گذر قاصد صبا دارم
ز یار باز نیابم به طعنهٔ اغیار
جفا کنند رقیبان که من وفا دارم
بود چو سروسهی برگ من ز بیبرگی
نیام که برگ ندارم ولی نوا دارم
به بوی آنکه به رنگی چو گل برآئی خوش
چو سرو بر سر پا دست بر دعا دارم
طلوع همچو تو ماهی به منزل ناصر
ز طالع است من این منزلت کجا دارم