غنیمت دار دور گل که بر باد است بنیادش
همین میگویدت بلبل، نهای واقف ز فریادش
چو سرو از همت عالی، به دست آور گلاندامی
وگر دستت دهد جامی، چو نرگس گیر بر یادش
بهشت آسا شده بستان، شراب از حور می بستان
که باشد قامت طوبی، غلام سرو آزادش
چرا چون غنچه از امساک باید بست دل در زر
که بهر برگ یکروزه، سر و زر رفت بر بادش
مبین در کوه سنگیندل، که روید لاله بر چشمه
که چشمه اشک شیرین است، و لاله خون فرهادش
نمیدانم چرا بلبل، سحرگه در خروش آمد
مگر گل بر زبان باد، پیغامی فرستادش
چو بلبل از گل روی تو رنگی نیست ناصر را
اگر باد آورد بوئی، هزاران جان فدا بادش