این مرا بس که تمنای تو میورزم و بس
همه دارم به وصال تو نمیارزم و بس
چون سپیدار اگر میوه ندارم ای گل
بر تو آخر نه همه سال همیلرزم و بس
پسته زد خنده که در پوست مرا هم مغز است
من شکستم دهنش را که همین مغزم و بس
بسکه گل شد سر کوی تو ز خونابهٔ چشم
کس نیامد که نیفتاد، نه من لغزم و بس
ناصر از هجر تو گر مُرد، بمُر گو غم نیست
یک جواب از دهن خویش نمیارزم و بس