از چهره چه رنگیست که آمیختهای باز
وز طره چه شوریست که انگیختهای باز
تا باز به هم برزدهای نرگس خونریز
بس خون که تو با خاک برآمیختهای باز
از طره زره در بر و از غمزه سنانکش
تا قلب که بشکسته و خون ریختهای باز
با زلف کمند افگن و ابرویِ کماندار
راه که زدی، با که در آویختهای باز
چون زلف دل آویز، دل از ما ببریدی
تا در سر سودای که آویختهای باز
شهبازی و بگریختهای، باز نیائی
بازت به کف آریم، که بگریختهای باز
شد خاک رهت ناصر خاکی و دگر ره
آن خاک به غربال فنا بیختهای باز