دیده باغ است و لاله صورت یار
دل خراب است و گنج حضرت یار
طلبی میکنم به یاری دوست
قدمی میزنم به قوّت یار
لافِ یاری بسی زنند ولیک
کس ندانست حقیقت یار
بود و نابود من خاک ره است
عاجزم از ادای قیمت یار
خرقه بفروش و جام باده بنوش
یک زمان گوش کن نصیحت یار
شیخ در مسجد و ما به کُنشت
او به سالوس و من به خدمت یار
کیست ناصر که لاف عشق زند
ذرهای ز آفتاب طلعت یار