دل سوخت در فراق تو، نوبت به جان رسید
مردم ز هجر، کی به وصالت توان رسید
بر عندلیب آنچه ز باد خزان رسد
روز جدائی از دم سردم همان رسید
زد غمزهٔ تو بر من از آن میکنم فغان
صبرم نماند کارد چو بر استخوان رسید
زلف تو عاقبت ز جفا سر به باد داد
یارب کدام تیر دعا بر نشان رسید
رازی که با میان تو حق در میان نهاد
از نازکی کسی نتواند بدان رسید
جانم کجا ز زلف تو یاد بدن کند
طوطی قفس شکست و به هندوستان رسید
شب نعره میزدم به درت چون سگ غریب
تشریف سنگ بر سرم از پاسبان رسید
ای دل به دیده میگذرد چشم و ابروش
ای مرغ هوش دار که تیر و کمان رسید
ناصر عجب که آن مه ما را خبر نشد
هر شب که نالههای تو بر آسمان رسید