تو را در گوشهٔ خاطر غم یاری نمیآید
تو در خوابی به گوشت نالهٔ زاری نمیآید
صفات عارضت در گوش بیهوشی نمیگنجد
صفای چهرهات در چشم اغیاری نمیآید
ز اشک خود همیدیدم که سیم قلب عالم را
به چشم همتم قدری و مقداری نمیآید
به بازار وفاداران گشادم بار رسوائی
دلم در بار شد کاینجا خریداری نمیآید
هوای مهر من در سر خلاف عهد تو در دل
مرا باری نمیافتد، تو را باری نمیآید
شوم از بخت بگریزم، به دام زلفت آویزم
ازین یاری به دست آرم، کز آن کاری نمیآید
غبار کوی تو گردم، به هر بادی نبرخیزم
اگر ذرات کویت را زمن عاری نمیآید
زبان عشق میگوید به اهل دل که چون ناصر
دگر از مادر گیتی، وفاداری نمیآید