گر چو پسته دهن تنگ تو در خنده شود
پسته را پوست ز تن پیش تو برکنده شود
چون ببیند قد و بالای تو را نیست عجب
سرو آزاد به جان و دل اگر بنده شود
جانم آن دم که ز رخ پردهٔ تن بردارد
ترسم از روی دلارای تو شرمنده شود
بس که بوسد در و دیوار تو چون ذره
تنم آن روز که چون گرد پراکنده شود
ناصر آن روز که در خاک بود عظم رمیم
قدمی بر سر خاکش بنهی زنده شود