دوشینه یار پرده ز رخ برگرفته بود
مطرب ترانهٔ غزل تر گرفته بود
مستی غریب نیست ز چشمان ترک او
نرگس، عجب مدار که، ساغر گرفته بود
۳
از پرتو وصال چو پروانه سوخیتم
با چو شمع صحبت ما درگرفته بود
چون بوسه خواستم ز دهانش گزید لب
یعنی عقیق ناب به گوهر گرفته بود
در حلقه بود دوست به ما از درون چه باک
بیرون چو حلقهٔ دشمن اگر در گرفته بود
۶
از ماجرای عشق چه گویم که سوز دل
پایان رسانده سدره و از سر گرفته بود
گردون به زیر دامن شب گوی آفتاب
بهر نسیم عود چو مجمر گرفته بود
ناصر به خواری از تن و جان عزیز خود
دل برگرفته بود که دلبر گرفته بود