ابر میگرید به زاری، گل تبسم میکند
لاله ساغر میدهد، بلبل ترنم میکند
صوت مطرب راه اسلام خلایق میزند
چشم ساقی غارت ایمان مردم میکند
شادمانیم از دم عشقش که هر دم بیحجاب
میدرآید در دل و بر جان تقدم میکند
این مذلت بین که من مهجور و دایم چشم من
با خیالت دست درگردن تنعم میکند
رهنمای ساکنان قدس یعنی عقل کل
میرسد بر جوهر فرد تو ره گم میکند
بر درت خاک رهم اما براق همتم
نُه سپهر و چار عنصر زیر یک سم میکند
زار میگریند بر احوال ناصر قدسیان
بس که هر شب در غم عشقت تظلم میکند