سنگ طعنه به سبویم زدهاند
طبل بدنامی به کویم زدهاند
کی فتد در کف من دامن وصل
سیلی هجر به رویم زدهاند
تیغ خوبان به جفا خونم ریخت
بد نگویم که نکویم زدهاند
جوی خون میرود از دیدهٔ من
مردمان غوطه به جویم زدهاند
بر سرم دایرهٔ نُه گردون
هست چوگان و چو گویم زدهاند
شد تنم بستهٔ گیسوی بتان
گره موی به مویم زدهاند
همچو تیغ است زبان ناصر
طرفه تیغی به گلویم زدهاند