خواهد که خامه راهی در منزلی رساند
بر مَرکب مُرکّب بنشست تا براند
برخاست همچو ابری بیواسطه ز واسط
وز بحر هند گوهر بر روم میفشاند
از سوز سینه دودی چون شمع بر سر آید
پوشیده آتش دل، در پی نمیتواند
گلگون و شست مانده دور از وصال شیرین
شبدیز آب دیده هر سو همیدواند
با کاغذ دو رویه در عین بیزبانی
حرف عیان ما را هر دم عیان بخواند
نونوالقلم محقق در حق اوست مُنزل
از مشک حکم ریحان تعلیق نسخ خواند
در روم خط مشکین بر مهر مینویسد
از شام عقد پروین بر ماه مینشاند
هرگه که تیر تازد در فارسی و تازی
با تازیان دواند وز فارِسان نماند
در بحر شعر ناصر بهر مداد و خامه
در وجه سیم کاغذ دُرها همیچکاند