غنچه بر احوال عالم خنده زد، دلشاد شد
دل به زر در بست گل، دوران او بر باد شد
اهل دنیا همچو سبزه پایمال انجماند
سرو بستان آنکه از بند جهان آزاد شد
در جهان بیخونِ دل سیمی نیاید در کنار
این قدر ما را ز آب دیده پیشافتاد شد
رفته باشم من ز یاد خلق و در یادم بود
این سخن کامروز از پیر مغانم یاد شد
عقد ما با دختر زر تازه گردان ساقیا
کاین قضای سرنوشت از بخت مادرزاد شد
مینهد زلف سیهپوش تو سر بر روی خاک
آن شکسته دل مگر در حلقهٔ زهاد شد
عاقبت طرفی نبندد همچو خنجر زان میان
هر که اندر آتش عهد تو چون پولاد شد
باد میگویند بوئی دارد از خاک درت
خاک راه باد خواهم هر چه بادا باد شد
آتش پنهان ناصر ناله پیدا میکند
راز بلبل در جهان مشهور از فریاد شد