چو عشقت چنگ غم در جان من زد
دل از شادی روان جان داد و تن زد
من اول رهبر اسلام بود
به آخر قول مطرب راه من زد
صبا بوئی ز خاک کویت آورد
ز گل چاکی به جیب پیرهن زد
سحرگه غنچه دعوت با رخت کرد
چنارش دست غیرت بر دهن زد
نسیم صبح بر زلف تو بگذشت
حرامی کاروانی از ختن زد
ز سنبل حلقه حلقه بر گل آویخت
ز سوسن دسته دسته بر سمن زد
رواجی یافت دینار معانی
که ناصر سکهای نو بر سخن زد