چو چشمت هیچ آهوئی ندارد
که چشمت هیچ آهوئی ندارد
خجل شد از گل روی تو لاله
که رنگی دارد و بوئی ندارد
از آن دارد سر اندر پیش نرگس
که دارد چشم و ابروئی ندارد
دلم از دیده جوی خون روان کرد
به غیر از دیده دل جوئی ندارد
ندانم در جهان روئی و رائی
که آن با راه تو روئی ندارد
سخن ناگفته شد در وصف رویت
به از ناصر سخنگوئی ندارد