یک نفس ای باد صبا همچو باد
عزم تو تا کوی دلارام باد
گر به در دوست قبولت بود
راست بود اینکه قبولست یاد
پیش مراد دل و مقصود جان
عرضه دهی درد دل نامراد
عهد مرا یار فراموش کرد
رفت بسی عهد و نیاورد یاد
داد نداد آن بت بیدادگر
دادِ جفا کاری و بیداد داد
قهر که از یاد بود به ز لطف
ظلم که از دوست بود به ز داد
ناصر اگر نامه نویسد به دوست
میکند از دیده بیاض و سواد