با گل سخن جمال او رفت
گل را همه رنگ و بو رفت
سروش چو بدید بر لب جوی
آب رخ او چو آبِ جو رفت
اشک از نظرم فتاد بر خاک
چون از نظرم خیال او رفت
بر چهره فتاد ز آبرو گرد
دامن بگرفت و آبرو رفت
میرفت به روی زر عجب نیست
قارون صفت زمین فرو رفت
ساقی قدحی بده که در خاک
بسیار چو ما بد و نکو رفت
. . . . . . . کذا. . … … …
امروز چو گرد کو به کو رفت
ناصر صفت میان او کرد
بسیار سخن چو تار مو رفت