من عاشقم که کعبه نمیدانم از کنشت
پروانه را در آتش دوزخ بود بهشت
زاهد تو در حمایت کردار خویش باش
نشنیدهای که گل درود هر که خار کشت
عزت نگاهدار که یکرنگ وحدتیم
در کثرتست این همه تلوین خوب و زشت
بی جنبش قلمْ قدم ما نمیرود
ما را چه جرم گر قلمْ خط خطا نوشت
خاک مرا ز رندی و مستی سرشتهاند
بردستاش آفرین که مرا این چنین سرشت
ساقی بیار جام میئی را که جم نهاد
مطرب بساز پردهٔ رودی که زهره رِشت
ناصر بهشت نسیه نیرزد به نیم جو
آدم که نقد داشت به یک گندمش بِهشت