ناصر بخارایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

کار عشق است اگر پیش تو انکاری نیست

عاشق حسن بتانیم و جز این کاری نیست

دوست نبود که به دل میل ندارد با دوست

یار نبود که به جان در طلب یار نیست

۳

بسکه در عشق تو آزرد مرا طعن رقیب

زار می‌نالم و در خاطرم آزاری نیست

گر دلم هست ز سودای تو بیماری خوش

خوشتر از نرگس مخمور تو بیماری نیست

گر چو چشم تو من آشفته‌ام و مست و خراب

عذرم آن است که در دور تو هشیاری نیست

۶

عقل در حلقهٔ گیسوی تو سودائی شد

که چنین گرم که بازار تو بازاری نیست

ناصر از گفتهٔ خود گوی به مطرب غزلی

که دلاویزتر از شعر تو گفتاری نیست