عشق پدیدار هست، یار پدیدار نیست
پرتو دیدار هست، یاری گفتار نیست
در ره او سالها، رفتم و سودی نداشت
بر در او بارها، آمدم و بار نیست
دعوی یاری او، کردم و سودی نبود
یاری ما باطلست، یار اگر یار نیست
بر سر بازار عشق، یار به جان میخرند
گر چه که سودای عشق بر سر بازار نیست
ترک همه کار و بار، کردم و سودای عشق
کار من است و مرا، بهتر ازین کار نیست
خواستم از زلف او، رشتهٔ زنار و گفت
رو که چو تو مشتری، لایق زنار نیست
ناصر طوطی شو و عشق چو پروانه باز
میل به شکر مکن، جای تو جز نار نیست