در شهر یار پختهٔ ما جز کباب نیست
وز همدمان کهنه کسی جز شراب نیست
همصحبتی که با همهکس خوش سخن بود
بسیار جُستهایم و به غیر از رباب نیست
روی از بساط دهر به شطرنج کردهایم
کز شاه او وجود کسی را عذاب نیست
با ناز شاهدان که چو کاغذ دو رویهاند
ما را چه کار، شاهد ما جز کتاب نیست
ساقی بیار می که نیابد مقام نور
هر کس که همچو چشم تو مست و خراب نیست
گوش من و نوای نی اکنون که در جهان
راهی به غیر راه مغنی صواب نیست
ناصر به کام دل نرسد هرگز از دعا
گوئی دعای مست مگر مستجاب نیست