با رخ و زلف تو دل را روز بازار امشب است
تا درین سودا برآید جان شیرین بر لب است
در سر زلف تو دلهای پریشان جمع شد
حلقه حلقه هر شبی فریاد یارب یارب است
خواست تا از ماه رویت چرخ تابد روی مهر
آفتاب از شرم سرخ و زرد و در تاب و تب است
شارب خمرست خط مشکبارت گرد لب
خضر را ماند که از آب حیاتش مشرب است
چشم ساقی در خم ابروست تیر اندر کمان
روی شاهد در شکنج رلف مه در عقرب است
صورتش از روی معنی جان به قالب میدهد
جان فدای قامتش تا جان من در قالب است
چندم ای زاهد به هر مذهب دلالت میکنی
مذهب مردان راه عشق ترک مذهب است
آب چشم از ضعف ناصر را به هر سو میبرد
در طریق عاشقی گلگون اشکم مرکب است