چند پنهان سوزم و پوشیده دارم دود را
دود بر آتش کجا پوشیده دارد عود را
ناله را گیرم که بربندم ره بیرون شدن
چون به جای خود نشانم اشک خون پالود را
تا شد او آرام دل یکدم نیارامیدهام
تا شد او مقصود من گم کردهام مقصود را
درد او را کی دهم درمان، عالم کز غمش
شادمانیها فزاید جان غم فرسود را
من به ترک عشق دل را پند میدادم ولیک
لذت از قرآن نباشد طفل ناخشنود را
گویدم هر کس که بگرفتی میانش در کنار
بر من ای دشمن چه بندی تهمت نابود را
ناصر از روی جهان بیروی او گردد ملول
بی ایاز آن سلطنت حاصل نشد محمود را