ما بی نصیب و آن همه حشمت رقیب را
از خوان رزق کس نبرد جز نصیب را
گیرم حبیب روی نماید معاینه
کو دیدهای چنان که ببیند حبیب را
چون از جفای خار بر آتش گل آب شد
جای خروش خوش نبود عندلیب را
ما را دوای درد ز دارالشفای اوست
زحمت بود معالجت من طبیب را
چون در جهان به حسن غریبی، غریب نیست
گر بنگری به چشم حقارت غریب را
از غم نمیرهیم که چون مست عشق شد
نبود خبر ز رنج بیابان نجیب را
بشنو عزیر من سخن حق که نشنود
ناصر حدیث واعظ و پند ادیب را