ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - در مدح محمد شاه

صبح روش رخ نمود از پردهٔ تاریک شام

آفتاب ملک بیرون آمد از ظل غمام

مملکت را گر چه نقصان بود چون مه در محاق

منت ایزد را که از مهر منور شد تمام

ماه اوج نصرت و خورشید گردون ظفر

سوی برج خویش آمد با هزاران احترام

داور اعظم محمد شاه کز بهر شرف

خسرو گردون رکاب او ببوسید چون غلام

آنکه دارد تا ابد از لطف و تائید ازل

چون علی جود و شجاعت،‌ چون محمد خلق و نام

مهر جوزا منطقه، برجیس کیوان اقتدار

ماه انجم لشکر شب پرچم گردون خیام

بر فلک از برق تیغش برده هفت اورنگ رنگ

بر سپهر از سهم تیر او شده بهرام رام

چاکرانش استران را از مه نو کرده نعل

بندگانش از مجره کرده اسبان را ستام

آستانش گر به کیوان عقل نسبت کرد دوش

آسمان گفتا ندانم این کدام است،‌ آن کدام

از زمین چون نعل اسب او بر انگیزد غبار

بر فلک جرم زمین را عنبرین گردد مشام

هر که اندر مدح غیر او کند سحر حلال

همچو سحر اندر شریعت خصلتی باشد حرام

ای سرافرازی که خاک پای تو در مرتبه

بر فراز ذروهٔ افلاک می‌یابد مقام

گر ز بحر دست تو فایض نگشتی قطره‌ای

خون فشاندی ابر بر جای لآلی از مسام

شیر آز از خوان تو گر ریزه‌ای یابد چو مور

سیر گردد تا ابد بیرون نیاید از کنام

داشت یک ذره سکندر آتش قهرت به تیغ

خضر را یک قطره بود از آب لطف تو به جام

بس بود تیغ گهروار تو سد آهنین

گر به دفع فتنهٔ یاجوج بنمائی قیام

آن زمان کز گرد لشکر آسمان گردد زمین

سیل خون بارد به جای آب از ابر حسام

لعل یمگانی شود پیکان ز خود صفدران

پر دلان را زر شود رخسار همچون سیم خام

خار و خارا پوشد از خون بداندیشت لیاس

دیو و دد یابد ز اجزای حسود تو طعام

در میان بحر خون بدخواه تو بی دست و پا

گر گریزد همچو ماهی درع  او گردد چو دام

تیغ را در کار دشمن کن که آسایش مباد

این یکی را در جهان و آن دگر را در نیام

گر شنیدی ضرب شمشیرت که شد ضرب‌المثل

بازگشتی از صلابت رستم اندر صلب سام

ابلق ایام کو سر می‌کشد از توسنی

از تو رایض گشت اگر چه بود وقتی بدلگام

ملک بود اندر دهان شیر و کام اژدها

تو برآوردی به مردی تا ابد بادت به کام

گفته‌ام شعری چو سلک دُر اگر آری به گوش

منتظم احوال گردم، شعر من یابد نظام

تا مرا روزی رسد از مهر تو نوری به دل

چون فلک گشتم میان موج خون در صبح و شام

هست الطاف شما در حق ما رسم قدیم

مانده همچون مملکت موروث آبای کرام

گر تو از عین عنایت بر من اندازی نظر

بندهٔ مخصوص گردد داخل انعام عام

تا عظامی از سلف ماند به گیتی یادگار

تا میان خلق مشهور است اسلاف عظام

تو خلف باش از سلف جاوید در عز و شرف

هم مرادت مستقیم و هم سعادت مستدام

از دعا و ختم دیدم دولت دیدار تو

بر دعایت باد ختم شعر ناصر والسلام