صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۷- سوره اعراف » ۱۵- آیات ۱۴۸ تا ۱۵۴

وَ اِتَّخَذَ قَوْمُ مُوسیٰ مِنْ بَعْدِهِ مِنْ حُلِیِّهِمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ أَ لَمْ یَرَوْا أَنَّهُ لاٰ یُکَلِّمُهُمْ وَ لاٰ یَهْدِیهِمْ سَبِیلاً اِتَّخَذُوهُ وَ کٰانُوا ظٰالِمِینَ (۱۴۸) وَ لَمّٰا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ وَ رَأَوْا أَنَّهُمْ قَدْ ضَلُّوا قٰالُوا لَئِنْ لَمْ یَرْحَمْنٰا رَبُّنٰا وَ یَغْفِرْ لَنٰا لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (۱۴۹) وَ لَمّٰا رَجَعَ مُوسیٰ إِلیٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ بِئْسَمٰا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکُمْ وَ أَلْقَی اَلْأَلْوٰاحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قٰالَ اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلاٰ تُشْمِتْ بِیَ اَلْأَعْدٰاءَ‌ وَ لاٰ تَجْعَلْنِی مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (۱۵۰) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ لِأَخِی وَ أَدْخِلْنٰا فِی رَحْمَتِکَ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِینَ (۱۵۱) إِنَّ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا اَلْعِجْلَ سَیَنٰالُهُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ ذِلَّةٌ فِی اَلْحَیٰاةِ اَلدُّنْیٰا وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُفْتَرِینَ (۱۵۲) وَ اَلَّذِینَ عَمِلُوا اَلسَّیِّئٰاتِ ثُمَّ تٰابُوا مِنْ بَعْدِهٰا وَ آمَنُوا إِنَّ رَبَّکَ مِنْ بَعْدِهٰا لَغَفُورٌ رَحِیمٌ (۱۵۳) وَ لَمّٰا سَکَتَ عَنْ مُوسَی اَلْغَضَبُ أَخَذَ اَلْأَلْوٰاحَ وَ فِی نُسْخَتِهٰا هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلَّذِینَ هُمْ لِرَبِّهِمْ یَرْهَبُونَ (۱۵۴)

و گرفتند قوم موسی از بعدش از زیورهاشان گوساله تنی را که بود مر او را آوازی مانند گاو آیا نمی‌دیدند که او نه سخن می‌کند ایشان را و نه می‌نماید ایشان را راهی گرفتند آن را می‌بودند ستمکاران (۱۴۸) و چون افکنده شد در دستهاشان و دیدند که ایشان بحقیقت گمراه شدند گفتند هر آینه اگر رحمت نکند ما را پروردگار ما و نیامرزد ما را هر آینه باشیم البته از زیانکاران (۱۴۹) و چون بازگشت موسی بسوی قومش خشمگین اندوهناک گفت بدا از جانشینی که گردید مرا از بعد من آیا پیشی گرفتید امر پروردگارتان را و افکند الواح را و گرفت سر برادرش را که می‌کشیدش بخود گفت هارون ای پسر مادرم به درستی که قوم ضعیف شمردند مر او نزدیک بود که بکشند مرا پس شاد مگردان بمن دشمنان را و مگردان مرا با گروه ستمکاران (۱۵۰) گفت پروردگار من بیامرز مرا و برادر مرا و داخل گردان ما را در رحمت خود و تویی رحمت کنندۀ رحمت‌کنندگان (۱۵۱) به درستی که آنان که گرفتند گوساله را باشد که رسد ایشان را خشمی از پروردگارشان و خواری در زندگانی دنیا و همچنین جزا دهیم افتراکنندگان را (۱۵۲) و آنان که کردند کارهای بد را پس توبه کردند از بعدش و گرویدند به درستی که پروردگار تو از بعدش هر آینه آمرزندۀ مهربانست (۱۵۳) و چون ساکت شد از موسی خشم گرفت لوحها را و در نوشتۀ آنها بود هدایت و رحمت از برای آنان که ایشان مر پروردگارشان را می‌ترسیدند (۱۵۴)

« در بیان فتنۀ سامری »

بعد از آنکه رفت موسی سوی طور

قوم بگرفتند از جهل و فتور

از حُلل های که بود از قبطیان

عِجل یعنی جسم بیروح و روان

ساختند از آن حُلل گوساله ای

هیکلی کش بود صوت و ناله ای

سامری گفتا به هارون از حیل

امر کن بر قوم در جمع حُلل

کرده اند ایشان تصرف بالتمام

وآن شراء و بیعشان باشد حرام

گفت هارون قوم را از داوری

جمع سازند آن به پیش سامری

پیش او بردند قوم آنها به زود

او به کار زرگری استاد بود

جمله را اندر زمان بگداخت او

هیکلی بر شکل گاوی ساخت او

در گلویش کرده بُد سوراخها

که به پیش باد می داد آن صدا

چونکه در آن ثقبها پیچید باد

چون صدای گاو می آواز داد

آن صدا بر گوش اسرائیلیان

چون درآمد سجده کردند از مکان

شرح این در سورة طه تمام

گویم ار خواهد مر آن ربّ الانام

عمر و توفیق از خداوند است و بس

هم بیان و هم روان و هم نفس

بی اراده او کجا گردد قلم

یا زبانی در دهانی دم به دم

خاصه اندر نظم تفسیر کلام

یا رب این توفیق بر من ده تمام

کیستم من ناتوانی لاشیء ای

جز که آن نایی دمد دم در نی ای

بی اراده نایی آن هم کی شود

تا که لاشیءای به شکل نی شود

پس نوازد نایی اندر وی دمی

نی شوم من گر نِی ام خواهی همی

ور نه هرگز کی شود نی چوب خشک

چون تو خواهی خون توان گردید مُشک

تا ز طیب آن شود مُشکین حواس

بر اجابت پس رسان این التماس

می بیامرز آن گناهی را ز من

که شود مانع به تحقیق و سخن

شکر احسانت مرا مقدور نیست

بازم ار ز احسان ببخشی دور نیست

موسی جان را تو آموزی کلام

سامری کی داند آن قدر و مقام

او بود منکر بر اسرار صفی

بر کلام و نظم و گفتار صفی

گوید آورد از کجا این نظم و هوش

غافل است از داد حق بی چشم و گوش

بر مسبب ننگرد ار بیادب

بر پرستش گاو را سازد سبب

گفت زآن رو حق که آیا در بسیج

می ندیدند و ندانستند هیچ

که نیاید گاو زرین در سخن

راه ننماید کسی را بر سنن

بر خدایی برگرفتند آن ز جهل

ظالمان بودند نی دانا و اهل

چون پرستیدند پس نادم شدند

پیششان بنمود فعلی ناپسند

یادشان آمد از آن افضال ها

که بر ایشان کرد حق در سال ها

از تحیّر دستشان اندر دهان

هم ز اندوه و اسف ماند آن زمان

باشد از لَما سقط این مستفاد

که ز کار آن دستهاشان اوفتاد

یعنی از حسرت گزیدند آن به فم

یا در افتادن زدندی بس به هم

می بدیدند آنکه گمره گشته اند

مجرم و مطرود درگه گشته اند

می بگفتند از ندامت و انکسار

رحمت ار نارد به ما پروردگار

یا گناه ما نیامرزد یقین

آن زمان باشیم ما از خاسرین

گفته بصری غیر هارون هر که بود

برد بر گوساله آن ساعت سجود

زآنکه موسی گفته خویش اندر دعا

با برادر شاید ار بخشی مرا

بعض هم گویند بعضی زآن گروه

سجده کردند این است بهتر از وجوه

بعضی از آن قوم اندر مظلمه

سجدة گوساله کردی نی همه

وآن دعاء نبود دلیل آنکه قوم

جمله کردند آنچه درخور بُد به لوم

در دعاء گفت او که یا رب گر ز ما

شد قصوری کن به ما عفو آن خطا

پس چو موسی سوی قومش بازگشت

خشم و اندوهش در آن از حد گذشت

گفت از من جانشینی بعد من

بد بسی گردید زآن رفت این فتن

بود با هارون مر او را این عتاب

مؤمنان بودند با او در خطاب

پیشی آیا خود گرفتید از خطا

اندر این بر امر و فرمان خدا

دین خود تغییر دادید از فساد

وز رجوع من نیاوردید یاد

بر سجود عِجل مستعجل شدید

وز عنایت های حق غافل شدید

صبر ناوردید کآیم باز من

بر شما آرم نشان ذوالمنن

« در بیان خشم گرفتن موسی علیه السلام بر هارون »

پس فکند الواح را او بر زمین

از حمیّت ها که می بودش به دین

رأس هارون را گرفت اندر غضب

می کشیدش سوی خویش از قهر و تب

بس که آن فعلش به عظم افزون نمود

اخذ رأس و لِحیّۀ هارون نمود

کرد این تا عابدان عِجل را

انفعالی باشد از فعل خطا

هم بدانند ارتداد خود به دین

منزجر باشند در آینده زین

گفت هارون کای برادر و ابن ام

إنَّ القَومَ استَضْعَفُونِی کلهم

مر مرا عاجز گرفتند و زبون

بود نزدیکم که تا ریزند خون

پس مگردان دشمنانم را تو شاد

با ستمکاران مگیرم در عداد

هم مکن اسناد تقصیری به من

که بسی زین فتنه بودم در حزن

چون شدند این قوم گوساله طلب

خواستم کآیم تو را اندر عقب

گفتم این ز امر تو می باشد خلاف

چون تو ام دادی خلافت بی گزاف

چون ز هارون دید موسی آن غلق

بر ترحم زود گرداند او ورق

رَبِّ اغْفِرْ گفت یعنی مر مرا

با برادر عفو کن زین ماجرا

داخل اندر رحمت خود سازمان

بر مزید لطف خود بنوازمان

بهترینی چون تو از بخشندگان

پس ببخش از فضل خود بر بندگان

شد چو فارغ از دعاء و ابتهال

عابدان عِجل را گفت از ملال

کآن کسان که باز بگرفتند نیز

بر خدایی عجل را از بی تمیز

زود باشد که رسد در روزگار

سوی ایشان خشمی از پروردگار

بر قبول توبه وآن بُد بی دریغ

که به قتل یکدگر بکشند تیغ

ذلت ایشان را رسد در زندگی

هم ز بعد پادشاهی بندگی

بُد جزای عابدان عِجل این

هم دهیم اینسان جزای مفترین

وآن کسانی که عمل بر سیّئات

کرده اند و توبه زآن پس با ثبات

بگرویدند از طریق اعتذار

بر خدا و بر رسول کردگار

هست مر پروردگارت بعد از آن

بر کسان آمرزگار و مهربان

عابدان عِجل زآن فعل شنیع

نادم و خائب چو گشت ند آن جمیع

با تضرّع سوی موسی آمدند

زو به استغفار مستدعی شدند

تا بیامرزد خداوند آن گناه

پس خطاب آمد به موسی از اِله

شرط توبه این بود که بر نهند

تیغ در هم تا از این خسران رهند

این چنین کردند و آمد ظلمتی

اندر ایشان بهر منع شفقتی

تا نگردد مانع اعنی رحمشان

از قتال یکدگر اند ر عیان

چونکه روشن شد هوا هفتاد ألف

کشته بودند از هم اندر عهد و خلف

دل بر ایشان سوخت موسی را و خواست

عفو و حق بخشید کاین مقبول ماست

کشته هر کس گشت اندر جنّت است

وآنکه باقی ماند بر وی رحمت است

چونکه موسی باز آمد از غضب

برگرفت الواح را اندر طلب

واندر آنها بُد کتب از هر مقام

رهنمایی ها و رحمت ها تمام

بهر آن قومی که از پروردگار

ترسناکانند در لیل و نهار

از سُدی نقل است کز حق شد خطاب

سوی موسی که ز مردان صواب

ز آل اسرائیل بر هفتاد تن

سوی طور از بهر عذر آن فتن

تا کنند از طاعت عِجل اعتذار

گشت منقاد او به امر کردگار