خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

پای گریز نیست که گردون کمان‌کش است

جای فراغ نیست که گیتی مشوش است

ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است

برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است

چون مار ارقم است جهان گاهِ آزمون

کاندر درون کشنده و بیرون منقش است

با خویشتن بساز و ز کس مردمی مجوی

کان کو فرشته بود کنون اهرمن‌وش است

با هر که اُنس گیری از او سوخته شوی

بنگر که اُنس چیست مُصحف ز آتش است

عالم نگشت و ما و تو گردنده‌ایم از آنک

گردون هنوز هفت و جهت همچنان شش است

در بند دور چرخ هم ارکان، هم انجم است

در زیر ران دهر هم ادهم، هم ابرش است

خاقانیا منال که این ناله‌های تو

برساز روزگار نه بس زخمهٔ خوش است