شَهِدَ اَللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ اَلْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا اَلْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (۱۸) إِنَّ اَلدِّینَ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلْإِسْلاٰمُ وَ مَا اِخْتَلَفَ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْکِتٰابَ إِلاّٰ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَهُمُ اَلْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ فَإِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (۱۹)
گواهی داد خدا که نیست خدایی مگر او و فرشتگان و صاحبان دانش اقامت کننده بعدل نیست خدایی مگر او که غالب راست کردار است (۱۸) بدرستی که دین نزد خدا اسلام است و اختلاف نکردند آنان که داده شدند کتاب را مگر پس از آنکه آمد ایشان را دانش از راه حسد میانشان و آنکه کافر شود بآیتهای خدا پس بدرستی که خدا زود حساب است (۱۹)
« در بیان معنی شهادة ذات احدی بر یکتایی و وحدت خود سبحانه »
ذات حق باشد به ذات خود گواه
که جز آن نبود به یکتایی اِله
گشت طالع شمس وجه وحدتش
در مقام جمع وحدانیّتش
پس شهادت او به ذات خویش داد
وین گواهی بیشتر از پیش داد
بیشتر یعنی ز رسم قبل و بعد
وز قِران قرب و بُعد نحس و سعد
نی در آن دم شاهد و مشهود بود
غیر ذاتش کو به خود موجود بود
همچنان خود شاهد ذات خود اوست
واقف از برهان اثبات خود اوست
پس به تفصیل آمد از جمع وجود
واندر این مشهد به تفصیل شهود
شد به وحدانیّت خود شاهد او
بی ز غیری در ظهور واحد او
هستی اشیاء زبان صانع است
که شهادت گوی خود بی مانع است
برگ و باران، ریگ صحرا، موج یم
می سرایند این شهادت دم به دم
هر گیاهی کز زمین روید بر او
نقش باشد لا اله غیره
نقش یعنی همره او موجد است
بر وجود خود به وحدت شاهد است
در یقین گر بر شهادت زنده ای
کو در اثباتش جز او گوینده ای
خود بود بر ذات خود ز اشیاء گواه
نیست در هستی جز او یعنی اِله
وآن ملایک وآن اولوالعلم آگهند
شاهد اعنی بر شئونات شهند
شد به وجه عدل از علم و اثر
در تفاصیل مظاهر جلوه گر
هم به صورت های کثرت بی ز منع
کوست ظل وحدت اندر عین جمع
بهر اعطاء حق ِهر ذی حقی
قدر استعداد او با رونقی
تا چه باشد هر وجودی وسعتش
تا کند اعطاء قبول از حضرتش
نور خواهد شمس در اشراق خود
قدر استعداد و استحقاق خود
ذره هم خواهد به قدر خویش نور
نی به قدر شمس کز عدل است دور
پس بود حق در تفاصیل وجود
قائم بالقسط بر نظم و نمود
نیست معبودی جز او کز عدل و داد
فیض رحمانی به خلق از پیش داد
غالب و قاهر بود بر کلّ شیء
جمله مقهور اندر استیلای وی
حکمتش ترتیب اشیاء را تمام
داد و کرد اعطاء به هر شیء در مقام
اندر این آیت شئون اهل علم
ظاهر آمد داری ار باور به سلم
عالِمی کو با مَلَک هم دوده است
وصف او حق با مَلَک فرموده است
چون ملایک ذیلش از لوث دنس
پاک باشد وز هوی و از هوس
علم دین از لوح خواند نز سطور
زین ره آمد در حدیث العلم نور
حق برد بیرونش از پندار و شک
همچنان کآموخت دانش بر مَلَک
این چنین عالِم لقایش در مثال
بهتر است از طاعت هفتاد سال
این چنین کس عالِم ربّانی است
جانش از تأیید حق نورانی است
تا نیفتد کس ز گفتارم به وهم
کاهل ظاهر نیستشان زین علم سهم
علم را تعمیم ده باز ای حبیب
تا برد هر کس به قدر خود نصیب
بهرهور گردند هر یک ز امتیاز
جای خود حداد و اسطرلاب ساز
لیک گر حداد گوید بی دلیل
علم من در نظم عالم شد دخیل
هیچ حاجت علم اسطرلاب نیست
نظم عالم را دخیل این باب نیست
داده از کف رشتۀ انصاف را
گشته منکر بهر دُردی، صاف را
علم ظاهر در مقام خو د نکوست
حکمها در شرع چون راجع به اوست
علم باطن لیک گر دانی مقام
اصلِ اسلام است و ایمان والسلام
لیک این دعوی کند هر جاهلی
تو بده تمیز اگر صاحبدلی
زین سخن بگذر که دور از نام توست
گفت دین در نزد حق اسلام توست
وآن بود تسلیم در توحید او
گر مسلمانی بود توحید جو
باشد آن مبنی بر اخلاق و عمل
گر عمل نبود دروغ است و دغل
گفت مؤمن را تو بشناس از عمل
کافران را هم ز انکار و زَلَل
آن بود در قول و فعلش عزم و جزم
وین نه جز انکارش اندر علم و عزم
آرد اسلامی که هست از اعتقاد
بر خدا و اولیائش انقیاد
انقیاد حق هر آن را مدعاست
او ز جان منقاد امر اولیاست
بندگیِ اولیاء در کفر و دین
امتحان است ار جوی داری یقین
بر ولای اولیاء، خود را بسنج
بیت ماری بین تو، یا مأوای گنج
آدمی را نیست بِه زین آزمون
تا خورد زین نیل آب او یا که خون
با محک زر را شناسی از نحاس
آدمی را هم بر این میزان شناس
می نکردند اختلاف از ناصواب
آن کسان کآمد مر ایشان را کتاب
جز ز بعد از علم کآمد بر نشان
سوی ایشان احمد (ص) اعنی ز امتحان
از حسد کردند در وی اشتباه
قلبها در آن خلاص آمد سیاه
یا حسد گشت از شناسایی حجاب
چشم یا بستند بر عمد از صواب
علم یا احمد (ص) بود یا آیتش
یا که باشد سوی ایشان نسبتش
یعنی آگاه از ظهور حق شدند
وز لجاجت کافر و احمق شدند
وآنکه کافر شد به آیات خدا
زود آید در حساب و در جزا