بمکتب داری اشتغال مینمود و مرض جوع بر مزاجش غالب بود گویند در سفری آذوقه اش آخر شده بود جامه خود میخورد! از صلاحیتی خالی نبود این شعر از اوست :
بهر نثار برکف خود جان نهاده ایم
لعل لب تو جانا جامیست پر ز باده