از آدمیزده های شهر خود است و در علم سیاق وقوفی دارد و در شعر طبعش بسیار خوبست، این چند مطلع از اوست:
چون شد سرم به تیغ جدایی ز تن جدا
سر بی تو خون گریست جدا و بدن جدا
صبا دارد بکف چو گان زلف عنبر افشانش
ببازی میزند هر لحظه بر گوی زنخدانش
جای سنگش بر تنم پیراهن نیلوفریست
گرد گلخن بر سر آن جامه خاکستری است