در صاحب حسنی شاعر شد و او را مدد میکردند لاجرم ریشش سربزد و دیگر از شعر دم نزد . آخر پایمال استخفاف گشته بخفافی قرار گرفت . این دو مطلع از اوست :
غایب مشو ای نور دو چشم از نظر ما
نیکو نبود روز گذشتن ز سر ما
بشنو این نکته سنجیده ز غم خورده ی عشق
که به از زنده ی بی عشق بود مرده ی عشق