در تبریز به مطربی اوقات صرف میکند و در آن کار نقش ها و صورت ها تصنیف کرده اما بسیار خر ظریف و کج طبعست این مطلع از اوست :
عمری است که من عاشق رخسار بتانم
سودا زده ی زلف بتان از دل و جانم