از موضع نهاوند است و در فنون فضایل وجودت فهم بی مثل و مانند، طبعش در شعر و انشاء بغایت عالی افتاده بود در جوانی از آنجا جلا کرده بهمدان رفت و در آنجا ساکن شد بواسطه عداوتی که حیرتی را با او بود این قطعه در باب او گفته است:
که سرشتش ز بغض و کین باشد
خویش را خوانده به زمن در شعر
در آخر عمر دماغش خللی پیدا کرده بماخولیا انجامید و چند وقتی بر این منوال بوده در سنه اربعین و تسعمایه درگذشت این مطلع از اوست :
سگ به از من اگر چنین باشد
بی لبت خون جگر میرود از چشم ترم
و این دو رباعی نیز از اوست:
چند خونابه خورم وای که خونین جگرم
ای پرده ز روی آتشین افکنده
آتش به سرای عقل و دین افکنده
از ناز بر ابروت که چین افکنده
سبحان الله چه نازنین افکنده
هرگز لب اهل درد خندان نبود
جز گریه نصیب دردمندان نبود
دور افکنم دیده که گریان نبود
مطلع و بیت :
بیزارم از آن دل که پریشان نبود
کار ما در شهر با شوخ بلا افتاده است
عاشقیم و کار عاشق با خدا افتاده است
دل بدستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست