پدرش کاسه گر بوده خود نیز در اوایل بدان شغل مشغولی میکرد آخر بواسطه لطافت طبع و شعر بخدمت محمد محسن میرزا پسر سلطانحسین میرزا که مشهور بکپک میرزا بود افتاد و از جمله مقربان شد این غزل از اوست :
چه بشر که حور رضوان ز تو خوبتر نباشد
تو لبی نه بخشی و من بخیال هر زمانی
لبت آنچنان ببوسم که تو را خبر نباشد
دل ما و درد عشقت مگر آنکه جان نماند
سر ما و خاک کویت مگر آنکه سر نباشد
سر راه آن پریوش همه گل کنم ز گریه
که چو گل بود بزودی ز منش گذر نباشد
منم آنکه سنگ بر سر خورم و ننالم از تو
که نهال عاشقی را به ازین ثمر نباشد
شب عیش و شادمانی بگذشت و روزها شد
چه شبی تو ای شب غم که تو را سحر نباشد
تو قدم نهی بخاک و ننهی بچشم مانی
و این رباعی مشهور نیز از اوست :
آنی که به رخ شمع شبستان منی
آنی که چو خاطرم پریشان گردد
این مطلع و بیت از اوست :
جمعیت خاطر پریشان منی
ای مایه شادمانی من
عمر من و زندگانی من
مردم ز زبان کنند فریاد
آخر در مشهد مقدسه رضویه همراه شاهزاده ی مذکور بدست ازبکان افتاد و بقتل رسید و کان فی شهور سنه ثلاث و عشرین و تسعمایه .