سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۶- مولانا عبدالله هاتفی

زبده ی شعر او افصح فصحا بود و در شعر خصوصا مثنوی گوی مسابقت از امثال و اقران می ربود . مولد او جام است و خواهر زاده ی مولانا جامی است در جواب خمسه چهار کتاب در رشته نظم کشیده، گویند که چون او را دغدغه تتبع خمسه شد با مولانا جامی مطارحه کرد. او گفت اگر تو جواب حکیم فردوسی رحمه الله علیه را که فرموده است :

که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند

درختی که تلخ است وی را سرشت

گرش در نشانی به باغ بهشت

ور از جوی خلدش بهنگام آب

به بیخ انگین ریزی و شیر ناب

سرانجام گوهر بکار آورد

توانی گفت سایر ابیات را نیز جواب توانی گفت، مولانا عبدالله هاتفی این چهار بیت گفت و نزد مولانا جامی برد که :

همان میوه ی تلخ بار آورد

اگر بیضه زاغ ظلمت سرشت

نهی زیر طاووس باغ بهشت

بهنگام آن بیضه پروردنش

ز انجیر جنت دهی ارزنش

دهی آبش از چشمه سلسبیل

بدان بیضه گردم زند جبرئیل

شود عاقبت بیضه زاغ، زاغ

هر چند که این ابیات در برابر شعر حکیم فردوسی وقعی ندارد اما مولانا جامی تحسین کرد و رخصت جواب خمسه گفتن داد. دیگر بار مولانا عبدالله هاتفی استدعای این نمود که افتتاح لیلی و مجنون شما بکنید مولانا جامی این بیت گفت :

این دعا در حق او مستجاب شد و با تمام آن توفیق یافت و الحق بسیار خوب و مرغوب گفته . این دو بیت در بیماری لیلی از آن کتابست :

توقیع قبول روزیش باد

پیراهن آل آن پریوش

شد تافته چون تنور آتش

شد زانو و پای آن یگانه

دیگر کتاب خسرو و شیرین است این چند بیت در صفت زال فرهاد کش از آن کتاب است:

مویی، گرهیش در میانه

بود هر چشم سبزش شیشه زهر

ز زهر چشم او صد فتنه در دهر

ز دندان خالیش بودی دهانی

چو گور کهنه ی بی استخوانی

زحل کآمد جهان نحس اکبر

بود خالی بر روی آن بد اختر

دو شاخ آمد دو پایش درد و غم را

این بیت نیز در صفت شکار کردن خسرو از همان کتاب است :

دیگر هفت منظر است که بطرز هفت پیکر گفته، اگر چه در خور مثنویات او نیست اما حکایت های خوب بسته و چند بیت در نصیحت فرزند از آن کتاب است :

دری بگشاده دهلیز عدم را

ای سپهر جمال را مه نو

نکته ای چند گویمت بشنو

تا نگردد نقاب رویت موی

نروی رو گشاده در سر کوی

هر که چیزی برایگان دهدت

نستانی، اگر که جان دهدت

میکن از صحبت بدان پرهیز

همچو خاشاک خشک ز آتش تیز

تا رخت ساده و جمیل بود

می مخور گر چه سلسبیل بود

پسرانی که باده خواه شدند

از می سرخ روسیاه شدند

پسران را کند دو کار خراب

هوس زینت و هوای شراب

وای برآن پسر هزاران وای

که بود می پرست و خود آرای

بهر زن جامه سرخ و زرد آمد

آنچنان رنگ ننگ مرد آمد

سرخ و زردی که لایق مرد است

اشک سرخ است و چهره ی زرد است

عیب باشد بمرد ریشینه

دیگر تمرنامه که در مقابل اسکندرنامه گفته و آن کتاب را در مدت چهل سال تمام کرده . چرا که چند نوبت بعضی ابیات را بعد از اتمام پسند ناکرده از آنجا بیرون کرده و آن موازی بیست هزار بیت اصل کتاب است فی الواقع که آن نظم بسیار متین و شاعرانه واقع شده و این چند بیت در صفت جنگ از آن کتاب است :

نازکردن بحسن پیشینه

زده تیغ و نیزه یلان بیدریغ

شده نیزه گلگون و گلنار تیغ

کمان خم چو ابروی جانان شده

ز هر گوشه غارتگر جان شده

شده پرچم طوق ها فتنه بار

چو گیسوی کافر دلان تتار

کله خودها گشته گلگون همه

چو دلهای عشاق پر خون همه

نه از قتل کس نیزه ها منفعل

چو بالا بلندان بیرحم دل

به بیداد خو کرده گرز گران

چو دلهای سنگین سیمین بران

گذرکرده تیر از زره ها چنان

که باد از سر زلف سیمین بران

فتاده در آن پهن دشت درشت

مولانا عبدالله هاتفی در خرگرد جام که یکی از قصبات خراسانست و مولد اوست چهار باغی ساخته و در آنجا متوطن شده بود اکثر اوقات در آنرا بسته بمردم اختلاط کمتر کردی تا در شهور سنه سبع و عشر تسعمایه که صاحبقران مغفور بعد از فتح خراسان متوجه عراق بودند در حوالی قصبه مذکور جهت زیارت منظور حضرت آفریدگار شاه قاسم انوار قدس سره نزول فرموده بر سبیل گشت بدر باغ مذکور رسیدند در را بسته یافتند از شاخ درختی که از دیوار بیرون آمده بود باندرون باغ رفتند مولانا هاتفی را خبر شد باستقبال آنحضرت شتافته آمد و روی نیاز بر زمین نهاد و آن حضرت مولانا را احوال بسیار پرسیدند بعد از وقوف بر حال او بمنزل او قدم رنجه فرمودند .

از کمال مکارم اخلاق بر گلیم درویشانه او به نشستند و از ما حضری که آوردند تناول فرمودند و بعد از آن طالب شعر شدند مولانا بیتی چند از شعر خود خوانده تحسین بسیار نمودند و او را بنظم فتوحات شاهی مأمور گردانیدند . مولانا انگشت قبول بر دیده نهاده منظور عنایات بلا نهایات شد و موازی هزار بیت از آن کتاب بنظم درآورده اما با تمام آن توفیق نیافت و الحق اگر آن مثنوی تمام می شد ناسخ سایر مثنویات او می شد . این چند بیت در وصف آن حضرت از آن مثنویست :

سر نا تراشیده چون خارپشت

بر او ختم شد منصب سروری

چو بر جدش آیین پیغمبری

مثل در زمانه بفرزانگی

سرشته بمردی و مردانگی

چه مردی که هر کس که نامش شنود

دگر زن نیامد از او در وجود

نمی آورد تاب بذلش درم

درم منتهی بی نهایت کرم

بهم دخل کونین اگر ضم بود

ز اندازه ی بذل او کم بود

همه پادشاهان شده پست او

چو شاهان شطرنج در دست او

ز شاهان شطرنج او بی شکی

وفات مولانا در قصبه خرگرد جام اتفاق افتاده در چهار باغ مذکور مدفون شده و تاریخ وفات او را « جامی ثانی چه شد » یافتند .