شد سکینه دامنش را برگرفت
داستان عاشقی از سر گرفت
کای پدر داری دگر عزم کجا
دل ز ما بگرفتهای دیگر چرا
مر ز ما ظاهر خطایی دیده ای
که دل از ما بیکسان ببریده ای
گفت شه ، دارم هوای کوی دوست
آنکه در هر جا نگهدار تو اوست
میروم گر من خدا یار شماست
ظاهر و باطن نگهدار شماست
مر علی(ع) شد بر شما شاه و امیر
با علی(ع) همراه خواهی شد اسیر
در اسیری او شما را یاور است
تا به مقصد رهنما و رهبر است
چون علی شد رهنما ای نور عین
میرساند عنقریبت بر حسین(ع)
این بگفت و تاخت در میدان سمند
من چه گویم زین پس آمد نطق بند
عقل شد بس تنگ میدان سخن
گشته ویلان در بیابان سخن