صفی علیشاه » زبدة الاسرار » دفتر دوم » بخش ۵۷ - در خطاب‌ با لطیف‌ وهاب

یا حسین‌(ع) ای شاه ذو لطف‌ خفی‌

خود تو آگاهی‌ ز احوال صفی‌

بر تو ما را ز انفعال جرم و ننگ‌

نیست اصلا رو،چه‌ جای روی جنگ‌

هر دمی‌ کآرم به‌ درگاهت‌ پناه

تا مگر خواهم‌ ز تو عذر گناه

باز از خجلت‌ سر اندازم به‌ پیش‌

تا چه‌ آرم عذر بر افعال خویش‌

غیر از اینم‌ نیست‌ عذری در گناه

رو سیاهم‌، رو سیاهم‌، رو سیاه

نار خجلت‌ گر دلی‌ خجلت‌ کِش‌ است‌

سوزشش‌ بیش‌ از هزاران آتش‌ است‌

آتشی‌ من‌ ز انفعال افروختم‌

خویش‌ را در نار خجلت‌ سوختم‌

جرم هستی‌ کافی‌ است‌ و دوریم‌

تا چه‌ جای جرمهای صوریم‌

لیک‌ چون هستی‌ تو غفار و پناه

بهر ما فضل‌ و کمال است‌ این‌ گناه

زآنکه‌ عفوت‌ همره اهل‌ خطاست‌

بلکه‌ عفوت‌ پیش‌ و مخطی‌ در قفاست‌

ای خنک‌ جرمی‌ که‌ غفارش تویی‌

مرحبا عیبی‌ که‌ ستّارش تویی‌

جرم من‌ ای کاش زینها بیش‌ بود

بیش‌ از اینم‌ سر ز خجلت‌ پیش‌ بود

هرکه‌ جانش‌ بر گناهی‌ قانع‌ است‌

با وجود تو چو من‌ بی ‌طالع‌ است‌

جرم چو از تو جاذب‌ عفو و خطاست‌

پس‌ قصورِ در گنه‌ تقصیر ماست‌

هم‌ از این تقصیر گردم عذر خواه

عفو کن‌ پس‌ هرچه‌ کآن باشد گناه

افتخار این‌ بس‌ که‌ مغفور توایم‌

بر تو معذوریم‌ و منظور توایم‌