چونکه انسان را خداوند مجید
بیگمان بر صورت خویش آفرید
لاجرم یکجا ز مرآت بشر
شد صفات و ذات مطلق جلوه گر
یعنی آدم مظهر یکتا بود
شاهد این عَلَّم الْاَسماء بود
آدمی پس بشنو این شرح عجیب
دارد از هر یک صفات حق نصیب
چون یکی ز اوصاف حقّ است اختیار
پس در انسان هست هم این اعتبار
این امانت را که حق فرموده عرض
بر هر آنچه خاصه بر افلاک و ارض
ناله اشفاق کردند از جگر
وا زدند از حمل او یکباره سر
آن امانت را نیاید کس حمول
غیر انسان ظلوم و هم جهول
نیست این جز اختیار موعده
که بود انسان به حملش مولعه
شاهد این نکته قول مولوی است
که دلیل ما به هر جا زو قوی است
تا چه فرمایی تو ای فرخنده خو
در بیان اختیار اینجا بگو
من چگویم چرخ با این کار و بار
زین کمین فریاد کرد از اختیار
چون ودیعه اختیار از محرمی
گشت ثابت در وجود آدمی
پس به آدم لِّم این تکلیف خاص
اینکه بر وی یافت تکلیف اختصاص
گشت ثابت پس مگو تکلیف چیست
معنی تکلیف جز تفویض چیست؟
چونکه ظاهر گشت سرّ اختیار
مذهب جبر از میان شد برکنار
گرچه بی این گفتگو جبری نبود
زآنکه جبر از عجز آید در وجود
باز بگشا گوش هوش و دار صبر
تا نمایم بر تو ظاهر سرّ جبر
چونکه انسان بود دیوانه جهول
کرد حمل آن امانت را قبول
چیست بالاتر از این جهل ای پسر
کآدمی با این همه عجز بشر
ضعف خود را بیند و با این توان
شانه بدهد زیر این بار گران
پس یقین محتاج عون حق بود
زآن عنایت کار او آسان شود
گشت خوش معلوم از این معنی مرا
لمّ اطلاق عبادت بر دعا
نصرت از حق هست بیشک این بدان
مذهب تفویض پس رفت از میان
زآنکه تفویضی نداند ای خلیل
نصرت حق را به فعل خود دخیل
فعل خود دید از عنایت غافل است
لاجرم آیین و فعلش باطل است
از پس ایاک نعبد،ربّ دین
کرد زآن تلقینِ عابد، نستعین
یعنی اندر ره چو بنهادی تو پا
استعانت بایدت جُست از خدا
سالکی بیعون حق یا قابلی
می رسد هرگز کجا بر منزلی
مولوی فرمود زآن بیعون حق
گر ملک باشد سیاه استش ورق
هم عیان گردید اسرار دعا
کامر حق شد بر دعا ما را چرا
که مرا میخوان و کن بر من ایاب
تا دعایت را نمایم مستجاب
وآنکه استدعای عون از حق نکرد
جان خود را با دعا ملحق نکرد
هست مشرک زآنکه اندر کار و بار
دید خود را مستقل در اختیار
پس نه جبر است و نه تفویض ای عمو
باش حاضر تا بیابی مو به مو