جوانا، چند بدخویی توان کرد؟
ز خوی بد جفا جویی توان کرد؟
تو انسانی، طریق دیو و دد چیست؟
بآن روی نکو این خوی بد چیست؟
نکو رویی طریق مستقیمست
محمد صاحب خلق عظیمست
چو صبح از مهر خندان باش و خرم
که عالم را برافروزی بیک دم
نکو خوی از در راحت درآید
چو گل، هر جا که باشد، خوش برآید
ترش رو در پس زانو نشیند
خوشست این تا: کسی رویش نبیند
همه کس چشم خود بر گل نهاده
که خندانست با روی گشاده
چو غنچه پرده بر رخسار بسته
درونش چون برون زنگار بسته
کرم بی خلق جز صرف درم نیست
درم از دست بد خویان کرم نیست
اگر سنگین دلی بر خاکساران
گهر پاشد، بود آن سنگ باران
دهد گر خون دل یاری بیاری
بود هر قطره لعل آبداری
گلستان جمال و گلشن روی
بود بی آب و رنگ از تندی خوی
ندارد شاهد گل غیر ازین عیب
که دارد سوزها از خار در جیب
چه سود از شکل؟ اگر خویی نداری
چه حاصل رنگ؟ اگر بویی نداری