خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۷

پیر طریقت گوید: الهی من به قدر و شأن توا نادانم، سزای تو را ناتوانم در بیچارگی خود سرگردانم و روز بروز در زیانم چون منی چون بود؟ چنانم و از نگرستن در تاریکی بفغانم که خود هستمان را بر هیچ دانم و چشم بروزی دارم که تو مانی و من نمانم چون من کیست اگر آنروز بینم و اگر به نبینم به جان فدای آنم

ای جوانمرد سفر آخرت دراز است زاد و توشه برداشتن باید و از مقام بازپرسی اندیشه باید پل صراط بس باریک و تند است مرکب طاعت ساختن باید و برای روز شمار ایمان داری و ترک گناه کاری باید و چون خداوند با کارهای نهان و آشکار بنده آگاهی دارد از او شرم داشتن باید

الهی تو آنی که خود گفتی و چنانکه خود گفتی چنانی عظیم شأنی و بزرگ احسانی و عزیز سلطانی دیان و مهربانی هم نهانی هم عیانی دیده را نهانی و جانرا عیانی من سزای تو ندانم و تو دانی

پیر طریقت گوید: وقت بمعنی آنست که جز از حق در آن وقت نگنجد و مردان در آنوقت سه گروهند:

وقت یک گروه چون برق سبک وزودگذر است وقت گروه دیگر پاینده و همیشگی و وقت گروه سوم غالب

آنچه چون برق است شوینده و آنچه پاینده است مشغول دارنده و آنچه غالب است کشنده

آنچه چون برق است از فکرت زاید و آنچه پاینده است از لذت ذکر آید و آنچه غالب است از سماع و نظر خیزد، آنچه برق است دنیا فراموش کند تا ذکر آخرت روشن شود و آنچه پاینده است از آخرت مشغول دارد تا حق عیان گردد و آنچه غالب است رسوم انسانیت محو کند تا جز از حق نماند

آشامنده شراب دوستی از دیدار بر میعاد است وبنده راستگو برسد باآنچه بر مراد است الهی بود من بر من تاوان است، تو یکبار بود خود بر من تابان الهی معصیت من بر من گران است تو آب جود خود بر من باران الهی گناه من زیر حلم تو پنهان است تو پرده عفو بر من گستران

گفته اند ارادت مرید خواست خود او است و خواست مرد از خواست حق خیزد و تا او نخیزد نخواهد و تا نخواهد نجوید اینها همه منزلهای بندگی است و مرحله های پرستندگی مرید چون این منزلها را باز برد مطلوب او جمله طالب گردد و ندای ارجعی الی ربک بجان وی رسد و گوید گاه آن رسیده که بازآئی و با ما باشی

ای باز هوا گرفته باز آی و مرو

کز رشته تو سری در انگشت منست

زینهار که چون آئی از راه دنیا نیائی که پایت به گل فرو رود و از راه نفس نیائی که به ما نرسی بردرگاه ما تنها دل را بار است و هیچ چیز دیگر را بار نیست