پیر طریقت گوید: خدایا از بیم تو توانم بود که به جان رسیدم هیچ ندانم که با چنین نفس با چنین کار چون افتادم؟ هیچ عبرت نگرفتم و خلقی بعبرت خود ندیدم هر چند کوشیدم که یک نفس خود را شایسته تو بینم ندیدم، دانی که نه بی تو خود را این روز گزیدم خداوندا مران کسی را که خود خواندی ظاهر مکن جرمی را که خود پوشیدی کریما میان من و تو داور توئی آن کن که سزاوار آنی نه آن چنان که سزای ماست
بنده را وقتی بیاید که از تن زبان ماند و بس و از دل نشان ماند و بس و از جان عیان ماند و بس دل برود نموده ماند و بس جان برود ربوده ماند و بس
گناه اهل سنت به عفو نزدیکتر است از طاعت اهل بدعت
الهی اگر این آه از ما دعوی است تو سزای آنی، اگر لاف است بجای آنی، اگر صدق است وفای آنی، خدایا اگر دعوی است سخن راست است اگر لاف است ناز راست است اگر صدق است کار راست است الهی تو دانی که کدام است؟
اگر دعوی بر کرم عرض کنی ناز مرا ضرور است خدایا از سه چیز که دارم در یکی نگاه کن اول سجودی که جز تو را از دل نخواست دوم تصدیقی که هرچه گفتی گفتم راست سوم چون با ذکرم خواست دل و جان جز تو را نخواست