خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۴۹

پیر طریقت گوید: خداوندا موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذاکرانی از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی

الهی جمال من در بندگیست ورنه زبان من بیاد تو کی است؟ دولت من آنست که بیاد توام ورنه ذکر من مرا ارزش چیست؟

الهی همه از حیرت به فریادند و من به حیرت شادم به یک لبیک درب همه ناکامی بر خود نگشادم دریغا روزگاری که نمی دانستم تا لطف تو را دریازم، الهی در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ نه جان رنج تپش دیده نه دل الم داغ الهی در سرآب دارم در دل آتش در باطن ناز دارم و در ظاهر خواهش در دریائی نشستم که آنرا کران نیست بجان من دردی است که آنرا درمان نه دیده من بر چیزی آمد که وصف آن به زبان نه!

خصمان گویند کاین سخن زیبانیست

خورشید نه مجرم ار کسی بینا نیست

قومی را نور امید در دل میتابد و قومی را نور عیان در جان آنان در میان نعمت گردان، از این جوانمردان عبارت نتوان پیر طریقت گوید: الهی چون از یافت تو سخن گویند من از علم خویش بگریزم و بر زهره خود بترسم، در غفلت آویزم، نه در شک باشم اما خود را در غلطی افکنم تا دمی برنزنم

خدایا، آنرا که نخواستی چون آید و آنرا که نخواندی کی آید؟ ناخوانده را جواب چیست؟ و ناکشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سود اگرش آب شیرین در جوار است و خار را چه حاصل از اینکه بوی گلش در کنار است آری نسب نسب تقوی است و خویشی خویشی دین سلمان هیچ خویشی نداشت از شمار اهل بیت شد بولهب عموی پیغمبر بود بیگانه گشت!

خدایا اگر کسی تو را به جستن یافت من تو را به گریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را به خود فراموش کردن یافتم، اگر کسی تو را به طلب یافت من خود طلب از تو یافتم خدایا وسیلت بتوهم توئی اول تو بودی و آخر هم توئی و بس و باقی هوس

خدایا آنروز کجا بازیابم که تو مرا بودی و من نبودم تا باز به آنروز نرسم میان آتش و دودم اگر به دو گیتی آنروز یابم من بر سودم و اگر بود تو خود را دریابم به نبود خود خشنودم

خدایا نه شناخت تو را توان نه ثنای تو را زبان نه دریای جلال و کبریای تو را کران پس تو را مدح و ثنا چون توان؟ آری در تورات رهنمونی هست اما برای ره بردن و روشنایی هست اما برای بینندگان بار خواهان را بار است و راه خواهان را راه است خوانندگان تورات بسیار بودند اما روشنائی آن بردل اندکی از آنها تافت و آنان کسانی بودند که خدمت بر منت و معرفت بر مشاهدت و ثنای در حقیقت داشتند و بر سر آنها سایه عنایت ازلیت بود و دیگران را که این نبود جز گمراهیشان نیفزود