خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دهم - در مراتب شکستگی و نیاز و اینکه هیچ مرتبه ندارد بی اینها نماز و عبادت با اخلاص و صدقه بی اختصاص و رنج کشیدن در ریاضت و جهاد کردن با نفس مکار و تخلیص دل از دست آن غدار

ای عزیز چون باو بنگری ترا ناز به و چون بخود نگری ترا نیاز به که هر که نیاز بدو برد توانگرش سازد و هر که ناز باو کند عزیزش گرداند

کار نه بروزه ونماز است

کار به شکستگی و نیاز است

طاعت بصدق و اخلاص نکوست و گرنه چه آید از مغز و پوست

ای زاهد خودبین که نئی محرم راز

چندین به نماز و روزه خویش مناز

کارت ز نیاز می گشاید نه نماز

بازیچه بود نماز بی صدق و نیاز

نماز کردن زیاد کار پیر زنان است روزه داشتن صرفه نان است حج رفتن تماشای جهانست نان دادن کار مردان است

آن شنیدی که حیدر کرار

کافران کشت و قلعه ها بگشاد

تا نداد او دو قرص نان جوین

هفده آیت خداش نفرستاد

داد کوه است و نماز کاه نماز را بدرگاه وداد را بپایگاه باش تا گرد از مصاف پاک شود و سواره از پیاده ممتاز گردد

هر که نور اخلاص یافته از ریا خلاصی یافته جماعتی بی ریا آراسته و جامه ایست عاریتی خواسته هر دل که در او تخم محبت پاشیدند اهل عالم خط ملامت بر او کشیدند با دشمن ظاهر جنگ کردن آسان است کار دشوار با دشمن باطن است که قصدش به ایمان است

چون باد مباش که بهر خس آویزی چون خاک مباش که با هر نااهل سازی چون آب مباش که بهر جنس آمیزی چون آتش باش که با هیچکس نیامیزی دین در سر درم مکن بیت

ای پارسای دین فروش

دین خود را به لقمه مفروش

اگر در فتنه آخر الزمانیم سزای آنیم که روز و شب در عصیانیم هشیار باش که عقبه بس باریکست کم خسب که گور بس تنگ و تاریک است

کرامات نه بر روی آب رفتن است کرامات عین حقیقت گفتن است

بهار سه است بهار تن بهار جان وبهار دل بهار تن ادبست و بهار جان بقاست و بهار دل وفاست در این راه تنی باید مرده و دلی باید زنده و جانی از تفرقه ایام برکنده عام برآنند که تا دعا نبود اجابت نبود خاص برآنند که تااجابت نبود توفیق دعا نبود

دنیا نه سرای ایست و نه جای زیست اگر آسایش است آنهم آزمایش است دنیا را اگر دوست داری بده تا بماند و اگر دشمن داری بخور تا نماند چون روزی تواز روزی دیگران جداست اینهمه محنت بیهوده چراست مهر از کیسه بردار و بزبان بنه و مهر از انبان بردار و برایمان نه نه آنچه از ما نگردد و آنچه از ما نیست از ما بگردد و طمع از هر که کردی اسیر او گشتی منت بر هر که نهادی امیر او گشتی رنج مردم از سه چیز است از وقت پیش می خواهند و از قسمت بیش می خواهند و از آن دیگران از آن خویش می خواهند

ایدل به قضای ایزدی راضی باش

نه در پی مستقبل و نه ماضی باش

رزقت ز ازل یکی و ده میطلبی

هر ده بتوکی دهند خود قاضی باش