در غصه هجر اگر بمیرم
حقا که دل از تو برنگیرم
جز سینه سپر نسازم ای دوست
گر غمزه تو زند به تیرم
۳
تو خسرو کشور جمالی
من بنده عاجز فقیرم
از روی کرم بگیر دستم
کافتاده و بیدل و اسیرم
عشق رخت ای صنم بر آورد
از بخت جوان و عقل پیرم
۶
ای سرو سمنعذار گلبوی
پیش قد و قامت تو میرم
عمریست که در هوای مهرت
سرگشته چو ذرۀ حقیرم