ابن عماد » روضة المحبین » بخش ۲۹ - غزل

در غصه هجر اگر بمیرم

حقا که دل از تو برنگیرم

جز سینه سپر نسازم ای دوست

گر غمزه تو زند به تیرم

۳

تو خسرو کشور جمالی

من بنده عاجز فقیرم

از روی کرم بگیر دستم

کافتاده و بی‌دل و اسیرم

عشق رخت ای صنم بر آورد

از بخت جوان و عقل پیرم

۶

ای سرو سمن‌عذار گل‌بوی

پیش قد و قامت تو میرم

عمری‌ست که در هوای مهرت

سرگشته چو ذرۀ حقیرم