برد از دست دلها آورد چون پیش رو دستی
ندارد هیچ کس در بردن دلها چو او دستی
دل و جان نالد و بالد به مسجد شیخ و زاهد را
چو مالد ماه من بر ساعد از بهر وضو دستی
کسی کو شد چو من از دست یاری سینه چاک او را
رفیقی مهربان باید ، که دارد دَردخو دستی
دهد دست آن زمان یارب که بهر عهد نو کردن
سوی هم ما و جانان آوریم از هر دو سو دستی
می گلگون ز دست گلعذاران آرزو دارم
خداوندا عطا کن بر حصول آرزو دستی
به چنگ عشق شیراوژن همان صید ضعیفم من
که شیری بُرده باشد در تُهیگاهَش فرو ، دستی
ندارد شکوه ی کم التفاتی بر رفیق از تو،
که از مهر آنچه کم کردستی اندر کین فزودستی