دارم غم جانکاهی، شب های سیاهی، دور از رخ ماهی
نه یار و نه همراهی، جز قطره اشکی، جز شعله آهی
با سوز محبت چه کند دل چه کند دل
با آتش حسرت چه کند دل چه کند دل
می سوزم و می نالم با حال تباهی
نابرده نصیبی، ناکرده گناهی
ای راحت جان چاره من کن به پیامی به نگاهی
ز غم جان آمد بر لب بر دل زارم ای شب تو گواهی
نه یار و نه همراهی جز قطره اشکی جز شعله آهی