ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۴ - ورود امیر مسعود به غزنین

[ورود امیر بغزنین و استقبال مردم‌]

دیگر روز از بلق برداشت و بکشید. و به شجکاو سرهنگ بوعلی کوتوال و بو القاسم علی نوکی صاحب برید پیش آمدند که این دو تن را بهمه روزگارها فرمان پیش آمدن تا اینجا بودی. و امیر ایشان را بنواخت بر حدّ هر یکی. و کوتوال چندان خوردنی پاکیزه، چنانکه او دانستی آوردن، بیاورد که از حدّ بگذشت، و امیر را سخت خوش آمد و بسیار نیکوئی گفت و سوی شهر بازگردانید هر دو را. و مثال داد کوتوال را تا نیک اندیشه دارد و پیاده تمام گمارد از پس خلقانی‌ تا کوشک که خوازه‌ بر خوازه بود تا خللی نیفتد. و دیگر روز، الخمیس الثّامن من جمادی الاخری سنه اثنتین و عشرین و اربعمائه‌، امیر سوی حضرت دار الملک‌ راند با تعبیه‌یی سخت نیکو، و مردم شهر غزنین مرد و زن و کودک برجوشیده و بیرون آمده‌ . و بر خلقانی چندان قبّه‌های با تکلّف زده بودند که پیران می‌گفتند بر آن جمله یاد ندارند.

و نثارها کردند از اندازه گذشته. و زحمتی‌ بود چنانکه سخت رنج میرسید بر آن خوازها گذشتن، و بسیار مردم بجانب خشک رود و دشت شابهار رفتند. و امیر نزدیک نماز پیشین بکوشک معمور رسید و بسعادت و همایونی‌ فرود آمد. و عمّه حّره ختلی‌، رضی اللّه عنها، بر عادت سال گذشته که امیر محمود را ساختی، بسیار خوردنی با تکلّف ساخته بود، بفرستاد و امیر را از آن سخت خوش آمد. و نماز دیگر آن روز بار نداد و در شب خالی کردند و همه سرایها و جرّات بزرگان‌ به دیدار او آمدند. و این روز و این شب در شهر چندان شادی و طرب و گشتن و شراب خوردن و مهمان رفتن و خواندن بود که کس یاد نداشت. و دیگر روز بار داد و در صفه دولت‌ نشسته بود بر تخت پدر و جدّ، رحمة اللّه علیهما. و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج، و نثارهای بافراط کردند اولیا و حشم و لشکریان و شهریان، که بحقیقت بر تخت ملک این روز نشسته بود سلطان بزرگ. و شاعران شعرهای بسیار خواندند، چنانکه در دواوین‌ پیداست و اینجا از آن چیزی نیاوردم که دراز شدی. تا نماز پیشین انبوهی بودی، پس برخاست امیر در سرای فرود رفت‌ و نشاط شراب کرد بی‌ندیمان.

و نماز دیگر بار نداد و دیگر روز هم بار نداد و برنشست و بر جانب سپست‌زار بباغ فیروزی رفت و تربت‌ پدر را، رضی اللّه عنه، زیارت کرد و بگریست و آن قوم را که بر سر تربت بودند بیست هزار درم فرمود. و دانشمند نبیه و حاکم لشکر را، نصر بن خلف‌، گفت: «مردم انبوه‌ بر کار باید کرد تا بزودی این رباط که فرموده است‌ برآورده آید، و از اوقاف این تربت نیک اندیشه باید داشت تا بطرق‌ و سبل‌ رسد. و پدرم این باغ را دوست داشت از آن فرمود وی را اینجا نهادن‌، و ما حرمت بزرگ او را این بقعت‌ بر خود حرام کردیم که جز بزیارت اینجا نیاییم. سبزیها و دیگر چیزها که تره‌ را شایست، همه را برباید کند و هم- داستان نباید بود که هیچ کس بتماشا آید اینجا.» گفتند: فرمان برداریم. و حاضران بسیار دعا کردند. و از باغ بیرون آمد و راه صحرا گرفت و اولیا و حشم و بزرگان همراه وی، بافغان شال‌ درآمد و بتربت امیر عادل سبکتگین، رضی اللّه عنه، فرود آمد و زیارت کرد و مردم تربت را ده هزار درم فرمود. و از آنجا بکوشک دولت بازآمد. و اعیان بدیوانها بنشستند دیگر روز [و] کارها راندن گرفتند.

روز سه‌شنبه بیستم جمادی الاخری بباغ محمودی‌ رفت و نشاط شراب کرد و خوشش آمد و فرمود که «بنه‌ها و دیوانها آنجا باید آورد.» و سراییان بجمله آنجا آمدند و غلامان و حرم و دیوانهای وزارت و عرض و رسالت و وکالت‌ و بزرگان و اعیان بنشستند و کارها برقرار می‌رفت و مردم لشکری و رعیّت و بزرگان و اعیان همه شادکام و دلها برین خداوند محتشم بسته. و وی نیز بر سیرت نیکو و پسندیده می‌رفت، اگر بر آن جمله بماندی، هیچ خللی راه نیافتی؛ امّا بیرون خواجه‌ بزرگ احمد حسن وزیران نهانی بودند که صلاح نگاه نتوانستند داشت و از بهر طمع خود را کارها پیوستند که دل پادشاهان خاصّه که جوان باشند و کامران‌، آنرا خواهان گردند.